سايت و انجمن ما با هدف رفع نياز وبمستران و پشتيباني از آن ايجاد شده است و همواره تلاش نموده است تا مانند الماسي در ميان وب هاي پشتيباني از وبمستران بدرخشد و اميد ميرود روزي يکي از درخشنده ترين ها در اين زمينه باشد
داستان تعداد بازدید: 371
|
|||
soha
![]() ![]() |
داستان
به نام خدا
|
||
شنبه 23 دی 1391 - 09:00 |
|
![]() |
1 کاربر از soha به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند: jojo - |
soha
![]() ![]() |
پاسخ 1 : داستان تنهایی تنهایی واقعا سخت وقتی سونا مریض شد و نتوانست ادامه تحصیل دهد خیلی تنها شد انگار دوستش تنها درسش است.نمیدانست مشکل کجاست واقعا خیلی بد آدم ندونه دردش چیه باید قبل از اینکه مریض میشد در مورد زندگی سالم تحقیق میکرد بعضی وقتا خودشو نمیدرکه نمیدونه چرا؟سخت آدم نتونه خودشو بدرکه یا ببخشه |
||
شنبه 23 دی 1391 - 09:01 |
|
soha
![]() ![]() |
پاسخ 2 : داستان راز شیوا شیوا خانم دنبال پدرش میگشت در حالی که پدرش کنارش بود یعنی در واقع دنبال صفات پدرش میگشت چه راه هایی رو که نرفت بعضی وقتا از کارش دلسرد میشد اما تموم تلاشش رو میکرد خیلی طول نکشید که به خواسته اش رسید در حقیقت میخواست که میونش با آقاش بهتر شه و راحت بتونه باهاشون بحرفه |
||
شنبه 23 دی 1391 - 09:01 |
|
soha
![]() ![]() |
پاسخ 3 : داستان آسمون پر ستاره نگاه کردن به آسمون چه لذتی داره قابل توصیف نیست میتونم با ستاره ها نقاشی قشنگی بکشم مثلا یه منظره پر از درختان رنگارنگ تصورشو کنین چقدر زیباست که این منظره انواع میوه ها رو داره که باد برگهایش که مانند دستهایش میمانند رو نوازش میکرد و به این طرف و آن طرف میرفتن و میوه ها مانند بچه ها تاب بازی میکردن در آخر باید بگم زندگی یعنی محبت |
||
شنبه 23 دی 1391 - 09:02 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 4 : داستان سوها جان ميتونم يه سوال بپرسم؟؟؟بيماريت دقيقا چيه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
یکشنبه 24 دی 1391 - 14:39 |
|
soha
![]() ![]() |
پاسخ 5 : داستان به نام خدا به دنبال بزرگترا خیلی وقته دنبال بزرگترا میگردم اما اونا پیشم هستن جالبه نه؟در واقع پیشمن ولی نمیشناسمشون سپس تصمیم گرفتم صفات مثبتو بیابم اما انگار هنو اول راهم باید خیلی تلاش کنم تا برسم وقتی کمی فکر کردم یاد فصل بهار افتادم گفتم شاید بتوان بهاری بود که بعد یه جا خوندم ادمای بهاری واقعا وجود دارن و من خبر نداشتم کاشکی از همون نوجوونی به این نتیجه میرسیدم خیلی سعی کردم خودم باشم ولی نا امید نشدم درسته گاهی وقتا خسته میشدم گفت هنو اول راهه باید قدم دم را محکمتر بردارم تا شاید راهنمایی گیر بیاورم خوش بختانه چشمم به باشگاه هم اندیشان افتاد گفتم عالیه و امروز روز خیلی بزرگیه و گام بهخ گام جلو رفتم بعدا با یه استاد آشنا شدم که خیلی برایم زحمت کشیدن بعدا فهمیدم مسئولان باشگاه دو نفرند با خود گفتم چی ازین بهتر و بعد از چند سال شدم یه آدم دیگه خیلی چیزا ازشون یاد گرفتم تمام |
||
یکشنبه 08 اردیبهشت 1392 - 16:02 |
|
jojo
![]() ![]() |
پاسخ 6 : داستان ايول به پشتكارت سوها جوني ، خواستن توانستن است ![]() خدایا
”تنها” نگذار … دلی را که هیچکس ”دردش” را نمیفهمد |
||
دوشنبه 09 اردیبهشت 1392 - 14:37 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 7 : داستان افرین عزیزم ... هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
دوشنبه 06 خرداد 1392 - 13:03 |
|
soha
![]() ![]() |
پاسخ 8 : داستان سلااااااااااااااااااااااام همگی خوبن من عالیم ازین بهتر نمیشه دلنوشته ها تو راهن اگه خدا بخواد |
||
شنبه 01 تیر 1392 - 05:53 |
|
jojo
![]() ![]() |
پاسخ 9 : داستان خداروشکر که خوبی خدایا
”تنها” نگذار … دلی را که هیچکس ”دردش” را نمیفهمد |
||
شنبه 01 تیر 1392 - 18:23 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 10 : داستان خدا رو شکر...منتظریم... هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
شنبه 01 تیر 1392 - 18:54 |
|
تمامی حقوق این قالب مربوط به همین انجمن میباشد|طراح قالب : ابزار فارسی -پشتیبانی : رزبلاگ