زمان جاري : پنجشنبه 14 تیر 1403 - 12:01 قبل از ظهر
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم
...در حال بارگيري لطفا صبر کنيد
صفحه اصلي / دلنوشته / گاهی وقتا... / پاسخ 5
soha آفلاين

ارسال‌ها : 437

عضويت:23 /9 /1391

سن: 22

تشکرها : 214

تشکر شده : 23

پاسخ 5 : گاهی وقتا...

گاهی وقتا داستان مینویسم این هم داستان سعید:به نام خدا

سعید در تهران زندگی می کرد وآنیماتور بود.او برای رسیدن به آرزوهای خود درباره زمین و آسمان تحقیق کرد تا توانست بفهمد که زندگی آن قدر هم که فکر میکرد سخت نیست فقط باید با توکل به خدای متعال و اطاعت از دستوراتش به حرف خودش برسد و سعی میکرد خودش باشد تحت هر شرایطی فقط از خدا کمک میخواست البته همیشه میگفت:از من حرکت از خدا برکت.هر چیزی که اذیتش میکرد رو تو دلش میگذاشت و خودش با تحقیق فراوان توانست به بهار قشنگی که تو دلش بود پی ببرد اول فکر میکرد که همه اینا یه خیالات اما تا مطمئن نمیشد نه حرفشو می زد و نه کارشو میکرد.همیشه در حال تحقیق بود.میگفت:که من باید مانند یه ماجراجو به هر چی که واقعیت زندگی یه آدم کامل را نشون میدهد پی ببرم.

همش تو خودش بود سرش تو لاک خودش بود به کسی هم کاری نداشت.

و با خود در مورد صبر میگفت که:صبر کن و صبر تو فقط برای خدا و به توفیق خدا باشد.

عبرتش چنین بود که: ظاهر و باطن مردم را به رویشان نمی آورد با روی خوش و با دل وجان به حرف آدما گوش میداد اگه درست بود پند میگرفت و میگفت:من نظر میدم خواه پند گیر, خواه ملال.

مدرسه را به خاطر همین ترک کرد تا اول اخلاق و رفتارش رو درست کند.چون توانش کم بود گفت: باید از خودم شروع کنم اول از اخلاق ورفتار, بعد درس خواندن, تا یه آدم واقعی باشم و میگفت که: باید ظاهر و باطن آدم یکی باشد تازه اول باید از آداب معاشرت شروع میکرد سپس به ترتیب حروف الفبا شروع به نوشتن صفات مثبت پرداخت و از آن تحقیق در زندگی خود استفاده کند

به بزرگترا احترام خاصی قاعل بود.

تا یه روز به آرزوش برسد.

این حرفها واقعا عین واقعیت است شعار نیست.

مشکلاتش هرگز تموم شدنی نبود با خلاقیت و پشت کار و راه حل معنوی حل میکرد.بعضی از مشکلات شاه کلید میخواهند.

بعضی وقتا مشکلات یه جواب آسان دارند و خیلی ساده اما آقا سعید مشکل فکری داشتند یه سال طول میکشید تا پیداش کند.باید کتاب خوانی رو جزئی از زندگی کرد.

در ضمن سخت کوش و خیلی سختی در زندگیش کشید اما سعی کرد حداقل رضایت والدینش را جلب کند خیلی هم برایش مهم بود.

معتقد بود که اگه محیط اطرافش را بشناسد و درباره ی زندگی مردم تحقیق کند حتما به یه نتیجه خوب و درست میرسد.

چون وقتی نظرهای مردم را جمع کند میتواند هم ظاهر و باطنش را خوب کند,هم اطلاعات تخصصی راجب "زندگی سالم"جمع آوری کند.

چطور بود خالیش کنین کامیون بعدی تو راه


پنجشنبه 23 آذر 1391 - 04:35
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش



تمامی حقوق این قالب مربوط به همین انجمن میباشد|طراح قالب : ابزار فارسی -پشتیبانی : رزبلاگ

: