loading...
باشگاه هم اندیشان شبکه چهار
آخرین ارسال های انجمن
محمد بازدید : 298 شنبه 06 خرداد 1391 نظرات (1)

در دامن این مخوف جنگل
و این قله که سر به چرخ سوده است
اینجاست که مادر من زار
گهواره ی من نهاده بوده است
اینجاست ظهور طالع نحس
کامد طفلی زبون به دنیا
بیهوده بپرورید مادر
عشق آمد و در وی آشیان ساخت
بیچاره شد او ز پای تا سر
دل داد ندا بدو که : برخیز
اینجاست که من به ره فتادم
بودم با بره ها همآغوش
ابر و گل و کوه پیش چشمم
آوازه ی زنگ گله در گوش
با ناله ی آبها هماهنگ
اینجا همه جاست خانه ی
من
جای دل پر فسانه ی من
این شوم و زبون دلم که گم کرد
از شومیش آشیانه ی من
اینجاست نشان بچگی ها
هیچم نرود ز یاد کانجا
پیره زنگی رفیق خانه
می گفت برای من همه شب
نقلی به پسند بچگانه
تا دیده ی من به خواب می رفت
خیزید می از
میانه ی خواب
هر روز سپیده دم بدانگاه
که گله ی گوسفند ما بود
جنبیده ز جا فتاده بر راه
بزغاله ز پیش و بره از پی
من سر ز دواج کرده بیرون
دو دیده برابر روی صحرا
که توده شد چو پیکر کوه
حلقه زده همچو موج دریا
از پیش رمه بلند می شد
دو گوش به بانگ نای چوپان
و آن زنگ بز بزرگ گله
آواز پرندگان کوچک
و آن خوب خروسک محله
کز لانه برون همه پریدند
وز معرکه ی چنین هیاهو
من خرم و خوش ز جای جسته
فارغ زدی و ز رنج فردا
از کشمکش زمانه رسته
لب پر ز تبسم رضایت
دل پر ز خیال وقت
بازی
ناگاه شنیدمی صدایی
این نعره ی بچه های ده بود
های های رفیق جان کجایی
ما منتظریم از پس در
من هیچ نخورده ، کف زننده
بر سر نه کله نه کفش بر پای
یکتای به پر سفید جامه
زنگوله به دست جسته از جای
از خانه به کوه می دویدیم
مادر
می گفت : بچه آرام
می کرد پدر به من تبسم
من زلف فشانده شعر خوانان
در دامن ابر می شدم گم
دنیا چو ستاره می درخشید
اینجاست که عشق آمد و ساخت
از حلقه ی بچه ها مرا دور
خنده بگریخت از لب من
دل ماند ز انبساط مهجور
دیده به فراق ،
قطره ها ریخت
ای عشق ،امید ، آرزوها
خسته نشوید در دل من
تا چند به آشیانه ماندن
دیدید چه ها ز حاصل من
که ترک مرا دگر نگویید ؟
ای دور نشاط بچگی ها
برقی که به سرعتی سرآ’ی
ای طالع نحس من مگر تو
مرگی که به ناگهان درآیی
ایام گذشته ام کجایی ؟
باز آی که از نخست گردید
تقدیر تو بر سرم نوشته
بوسم رخ روز و گیسوی شب
کز جنس تواند ای گذشته
هر لحظه ز زلف تو است تاری
از عمر هر آنچه بود با من
نزد تو به رایگان سپردم
ای نادره یادگار عشقا
مردم ز بر تو دل
نبردم
تا باغم خود ترا سرشتم
باز آی چنان مرا بیفشار
تا خواب ز دیده ام ربایی
امید دهی به روزگاری
کز تو نبود مرا جدایی
بازآ که غم است طالب غم

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط فهیمه خجسته در تاریخ 1391/05/19 و 1:08 دقیقه ارسال شده است

سلام عمو امید وسلامهم اندیشان گلم ...
بچه ها کمک کمک به دادم برسید .الان دوره نوجوونیه و من خیلی تنهام فکر میکنم کسی بهم توجه نمیکنه اصلا کسی به حرفام گوش نمیکنه اگه چیزی درباره نوجوونی میدونید بهم کمک کنید.تورو خدا جوابمو بدید...
راستی عمو این اصلا عادلانه نیست که میگید بالای 17 سال میتونن عضو هم اندیشان باشن حتما شنیدی میگن بزرگی به قدو سال نیست به عقل است من 15 سالمه میشه بیام پیشتون .راستی بگید چجوری میتونم بیام جزیره تون خیلی دوره عمو!!!
هم اندیشان لطفا کمکم کنید دارم دیوونه میشم...
عمو اذیت نکن این پام منو بدرج دیگه تا دوستام کمکم کنن!
ازهمتون ممنون.


کد امنیتی رفرش
درباره ما
باشگاه هم اندیشان شبکه چهار
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    کدوم بهتره
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1127
  • کل نظرات : 239
  • افراد آنلاین : 21
  • تعداد اعضا : 672
  • آی پی امروز : 61
  • آی پی دیروز : 89
  • بازدید امروز : 84
  • باردید دیروز : 187
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,335
  • بازدید ماه : 11,120
  • بازدید سال : 81,559
  • بازدید کلی : 884,398
  • کدهای اختصاصی
    امار