loading...
باشگاه هم اندیشان شبکه چهار
آخرین ارسال های انجمن
محمد بازدید : 282 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

بیوقت میخوانی خروسِ سَحَری
چاقوی کهنه
بیدار است هنوز.


(از آشپزخانه
همهمهی عجیبی میآمد.
قابلمه، کِتری، قندان و مَلاقه
برای چاقو نقشه کشیده بودند.)


عجب ...!


(دست بردار ... برادر!
رَدِ پایت را پاک نکن،
تا آخرِ دنیا برف است.)


خروس آرام گرفته بود
اشیاءِ خانه از تاریکی میترسیدند،
پسین بود
نه سپیدهدم، نه صبح، نه سحرگاه.
باورش دشوار است،
چاقو
داشت دستهی خودش را میبرید.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
باشگاه هم اندیشان شبکه چهار
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    کدوم بهتره
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1127
  • کل نظرات : 239
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 672
  • آی پی امروز : 66
  • آی پی دیروز : 129
  • بازدید امروز : 106
  • باردید دیروز : 1,420
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 8
  • بازدید هفته : 2,029
  • بازدید ماه : 2,029
  • بازدید سال : 84,135
  • بازدید کلی : 886,974
  • کدهای اختصاصی
    امار