زمان جاري : پنجشنبه 14 تیر 1403 - 12:58 قبل از ظهر
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم
...در حال بارگيري لطفا صبر کنيد
صفحه اصلي / زنگ تفریح / اعترافات تکان دهنده من
ارسال پاسخ جديد
اعترافات تکان دهنده من
تعداد بازدید: 201
sepehr آفلاين

ارسال‌ها : 75

عضويت:26 /11 /1391

محل زندگي: ماسال

سن: 13

تشکرها : 11

تشکر شده : 5

اعترافات تکان دهنده من

***اعتراف می کنم یه بار از مسیری پیاده داشتم می رفتم خونه دوستم، رسیدم سر کوچشون دیدم ورود ممنوعه. رفتم از یه چهارراه بالاتر دور زدم از سر کوچشون وارد شدم!

***اعتراف میکنم نصفه شبی وسط کویر چادر زدیم بهم گفت به آسمون نگاه کن ببین چی می بینی؟ گفتم یه آسمون ستاره گفت خوب یعنی چی؟ من که نمیخواستم کم بیارم گفتم از چه جهتی؟ فلسفی، نجوم یا علمی؟ گفت احمق جان چادرمون و دزدیدن!!!!

***داشتم به همسرم اس ام اس میدادم که عروسک خوشگله من کجاست؟ اشتباهی به بابام دادم. جواب داد من چه میدونم خرسه گنده؟ الان بچت باید عروسک بازی کنه!!!!!!!!

***اعتراف یكی از دوستان : مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو 95 سالگی فوت کرد .صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.. جمعیتم زیاد بود ... منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم .... اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود ... یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید : مامان بزرگ زود رفتی ... یهو کل خونه رفت رو هوا ...حالا خندمون قطع نمیشد

***اعتراف میکنم سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم.

***اعتراف میکنم بچه که بودم..جو گیر بودم نماز بخونم....بعد چادر گل منگولیمو میذاشتم مهرم میذاشتم رو به قبله وا میستادم شروع میکردم به نماز خوندن...اما جای سوره ها شعر کلاه قرمزیو می خوندم....>>>آقای راننده...آقای راننده...یالا بزن توو دنده...!!

***اعتراف میکنم به عنوان 1 مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم، تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت!!

***اعتراف میكنم بچه كه بودم با دختر و پسر خاله هام لباس كهنه میپوشیدیم میرفتیم گدایی با درامدش بستنی میگرفتیم كه همسایمون مارو لو داد و كتك خوردیم!!

وقتی کسی ازم پرسید چه طوری؟گفتم رو به راهم.اما کسی نپرسید رو به کدام راهم!!!
شنبه 05 اسفند 1391 - 21:22
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده تشکر شده: 2 کاربر از sepehr به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند: parisa - jojo -
maryam72 آفلاين

ارسال‌ها : 26

عضويت:16 /11 /1391

محل زندگي: تهران

سن: 20

تشکرها : 2

تشکر شده : 2

پاسخ 1 : اعترافات تکان دهنده من

چقد باحال بود.منم صادقانه اعتراف میکنم بچه که بودم فک میکردم دیپلم یه کوزه ای که بعد فارغ التحصیلی به طرف میدن.الان که دانشجوی حقوق هستم همیشه به یاد این افکارم می افتم خندم میگیره

سخنان خداوند را جدی بگیر تا خداوند سخنان تو را جدی بگیرد!
یکشنبه 06 اسفند 1391 - 09:42
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
alone آفلاين

ارسال‌ها : 82

عضويت:16 /7 /1391

محل زندگي: تهران

سن: 18

تعداد اخطار : 1

تشکرها : 3

تشکر شده : 15

پاسخ 3 : اعترافات تکان دهنده من

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم همیشه واسم سوال بود که مامانم از کجا میدونه برنامه کودک کی شروع میشه؟؟؟؟؟

منم تنهاترین تنهای دنیا...
یکشنبه 06 اسفند 1391 - 14:31
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
jojo آفلاين

ارسال‌ها : 510

عضويت:9 /11 /1391

محل زندگي: همدان

سن: 20

تشکرها : 81

تشکر شده : 63

پاسخ 4 : اعترافات تکان دهنده من

عالي بود ،

خدایا

‏”تنها‏” نگذار …

دلی را که هیچکس

‏”دردش‏” را نمیفهمد
دوشنبه 07 اسفند 1391 - 18:54
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 5 : اعترافات تکان دهنده من

حالا شبگرد هم بايد اعتراف كنه ... اعتراف ميكنم ... (آقا روم نميشه بگم ... ) ... اما ميگم : شماره خونه عمه مو اينجوري حفظ كرده بودم 5251854 ( در 4 سالگي :5 بعدش بالاي 5 دوباره خوده 5 بعدش بغل بالاي 5 كه شبيه كرمه ! بعدش پايينيه 5 دوباره خود 5 بعدش هم بغليه 5 ...

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
چهارشنبه 09 اسفند 1391 - 15:04
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
sahra آفلاين

ارسال‌ها : 116

عضويت:3 /11 /1391

محل زندگي: اراک

سن: 18

تشکرها : 26

تشکر شده : 8

پاسخ 6 : اعترافات تکان دهنده من

محبوبه؟؟؟؟؟........من اعتراف میکنم یه روز مامان بزرگم قندش افتاده بود واسش آب قند درست کردم،بیچاره با کلی تمجید و تشکر خوردش...........بیچاره تازه فهمید توش فلفل ریخته بودم.............من در حظور شما احساس ندامت و پشیمانی میکنم

زن قداست دارد...برای داشتنش باید مرد بود نه نر...
چهارشنبه 16 اسفند 1391 - 12:17
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 7 : اعترافات تکان دهنده من

وای بیچاره

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
شنبه 19 اسفند 1391 - 15:00
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.

تمامی حقوق این قالب مربوط به همین انجمن میباشد|طراح قالب : ابزار فارسی -پشتیبانی : رزبلاگ

: