زمان جاري : چهارشنبه 13 تیر 1403 - 10:36 بعد از ظهر
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم
...در حال بارگيري لطفا صبر کنيد
صفحه اصلي / زنگ تفریح / دوست داشتی بخند
ارسال پاسخ جديد
دوست داشتی بخند
تعداد بازدید: 121
zeynab1370 آفلاين

ارسال‌ها : 962

عضويت:25 /3 /1391

محل زندگي: خراسان شمالی - شهرستان گرمه

تشکرها : 20

تشکر شده : 162

دوست داشتی بخند

شوهره شب دیر برمیگرده خونه از مهمونی ....

زنش سرش داد میزنه میگه : اگه دو روز منو نبینی چه احساسی خواهی داشت ؟؟؟

شوهره خیلی خوشحال میگه : این خیلی عالی میشه ....

دوشنبه گذشت و شوهره زنش رو ندید ....

سه شنبه و چهارشنبه هم گذشت ....

پنجشنبه , وَرمِ چشم شوهره کمی بهتر شد و تونست با گوشه چشمش زنش رو ببینه ....

- - - - - - - - - - - - - - - -

نامه شوهری به زنش :))))

عزیزم این ماه نتونسم حقوقم رو برات بفرستم به جاش برات صد تا بوس فرستادم!

جواب نامه:

...

عزیزم از این که برام صد بوس فرستادی ممنون.

اینم شرح خرجها:

معلم بچه ۵ بوس،صاحبخونه ۳۰بوس،با سوپر مارکت به تفاهم نرسیدیم یه جور دیگه حساب کردیم،علی‌ آقا میوه فروش بوس نمیخواد میگه بچه می‌خوام،اکبرآقا قصاب اونو موندم چیکار کنم ؟

- - - - - - - - - - - - - - - -

مرد جوان وارد طلا فروشی شد و حلقه‌ای را انتخاب کرد. طلا فروش پرسید: «آیا می‌خواهید داخل حلقه نوشته‌ای حک شود؟»

مرد جوان گفت: «بله، لطفاً حک شود : تقدیم به عزیزترینم، آلیس.»

طلا فروش پرسید: «آلیس خواهر شماست؟»

مرد گفت: «نه او دختری است که قرار است با هم نامزد شویم.»

طلا فروش گفت: «من اگر جای شما بودم این را داخل حلقه نمی‌نوشتم. اگر نظر شما یا او عوض شود دیگر نمی‌توانید از این حلقه استفاده کنید.»

مرد گفت: «پیشنهاد شما چیست؟»

طلا فروش گفت: «این را تقدیم می‌کنم: به اولین و آخرین عشقم. با این کار شما می‌توانید از این حلقه بارها استفاده کنید. من خودم هم همین کار را کردم!!»

(عجب ... بوده طلا فروشه..)

- - - - - - - - - - - - - - - -

یه بار کلاس اول دبستان بغل دستیم بهم گفت: مسخره ...

منم گفتم : اسم بابات اصغره ...

عاقا این دیگه تا آخر سال گیر داده بود که تو اسم بابای منو از کجا میدونی..!

- - - - - - - - - - - - - - - -

امروز سر کلاس یودم دیدم بابام زنگ میزنه بهم، گفتم نکنه اتفاقی افتاده!

رفتم بیرون جواب دادم دیدم نه سلامی نه علیکی میگه: من الآن جلسه م بعدا تماس میگیرم!

از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛
وقتی چیزی خراب می شد؛
تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...!
شنبه 02 دی 1391 - 13:58
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 1 : دوست داشتی بخند

ايول

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
پنجشنبه 07 دی 1391 - 16:47
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
soha آفلاين

ارسال‌ها : 437

عضويت:23 /9 /1391

سن: 22

تشکرها : 214

تشکر شده : 23

پاسخ 2 : دوست داشتی بخند


سه شنبه 26 دی 1391 - 06:21
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.

تمامی حقوق این قالب مربوط به همین انجمن میباشد|طراح قالب : ابزار فارسی -پشتیبانی : رزبلاگ

: