سايت و انجمن ما با هدف رفع نياز وبمستران و پشتيباني از آن ايجاد شده است و همواره تلاش نموده است تا مانند الماسي در ميان وب هاي پشتيباني از وبمستران بدرخشد و اميد ميرود روزي يکي از درخشنده ترين ها در اين زمينه باشد
خر، من از کرهگي دُم نداشت تعداد بازدید: 298
|
|||
zeynab1370
|
خر، من از کرهگي دُم نداشت
مردي خري ديد به گل نشسته و صاحب خر از بيرون كشيدن آن درمانده. براي كمك كردن دست در دُم خر زده و زور زد. دُم از جاي كنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست كه تاوان بده! مرد به قصد فرار به كوچهاي دويد، بن بست يافت. خود را به خانهاي درافگند. زني آنجا كنار حوض چيزي ميشست و حامله بود. از آن هياهو و آواز در بترسيد، بار بگذاشت (سِقط كرد). صاحبِ خانه نيز با صاحب خر هم آواز شد. مردِ گريزان بر بام خانه دويد. راهي نيافت، از بام به كوچهاي فروجست كه در آن طبيبي خانه داشت. مگر جواني پدر بيمارش را به انتظار نوبت در سايۀ ديوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پير بيمار فرود آمد، چنان كه بيمار در جا مرد. «پدر مُرده» نيز به صاحب خانه و صاحب خر پيوست! مَرد، همچنان گريزان، در سر پيچ كوچه با يهودي رهگذر سينه به سينه شد و بر زمينش افگند. پاره چوبي در چشم يهودي رفت و كورش كرد. او نيز نالان و خونريزان به جمع متعاقبان پيوست! مرد گريزان، به ستوه از اين همه، خود را به خانۀ قاضي افگند كه «دخيلم» (پناهم ده)؛ مگر قاضي در آن ساعت با زن شاكيه خلوت كرده بود. چون رازش فاش ديد، چارۀ رسوايي را در جانبداري از او يافت: و چون از حال و حكايت او آگاه شد، مدعيان را به درون خواند. نخست از يهودي پرسيد. گفت: اين مسلمان يك چشم مرا نابينا كرده است. قصاص طلب ميكنم. قاضي گفت : دَيتِ مسلمان بر يهودي نيمه بيش نيست. بايد آن چشم ديگرت را نيز نابينا كند تا بتوان از او يك چشم بركند! و چون يهودي سود خود را در انصراف از شكايت ديد، به پنجاه دينار جريمه محكومش كرد! جوانِ پدر مرده را پيش خواند. گفت: اين مرد از بام بلند بر پدر بيمار من افتاد، هلاكش كرده است. به طلب قصاص او آمدهام. قاضي گفت: پدرت بيمار بوده است، و ارزش حيات بيمار نيمي از ارزش شخص سالم است. حكم عادلانه اين است كه پدر او را زير همان ديوار بنشانيم و تو بر او فرودآيي، چنان كه يك نيمهء جانش را بستاني! و جوانك را نيز كه صلاح در گذشت ديده بود، به تأديۀ سي دينار جريمۀ شكايت بيمورد محكوم كرد! چون نوبت به شوي آن زن رسيد كه از وحشت بار افكنده بود، گفت : قصاص شرعاً هنگامي جايز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد. حالي ميتوان آن زن را به حلال در فراش (عقد ازدواج) اين مرد كرد تا كودكِ از دست رفته را جبران كند. طلاق را آماده باش! مردك فغان برآورد و با قاضي جدال ميكرد، كه ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دويد. قاضي آواز داد :هي! بايست كه اكنون نوبت توست!. صاحب خر همچنان كه ميدوید فرياد كرد: مرا شكايتي نيست. می روم مرداني بیاورم كه شهادت دهند خر من از کرهگي دُم نداشت. |
||
سه شنبه 30 آبان 1391 - 10:11 |
|
shabgardashegh370
|
پاسخ 1 : خر، من از کرهگي دُم نداشت هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
سه شنبه 30 آبان 1391 - 12:13 |
|
soha
|
پاسخ 2 : خر، من از کرهگي دُم نداشت جالبه |
||
یکشنبه 01 بهمن 1391 - 02:58 |
|
shabgardashegh370
|
پاسخ 3 : خر، من از کرهگي دُم نداشت ARE هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
سه شنبه 10 بهمن 1391 - 17:19 |
|
jojo
|
پاسخ 4 : خر، من از کرهگي دُم نداشت دمت ولرم ، جالب بود ،، ملسي خدایا
”تنها” نگذار … دلی را که هیچکس ”دردش” را نمیفهمد |
||
جمعه 13 بهمن 1391 - 16:59 |
|
shabgardashegh370
|
پاسخ 5 : خر، من از کرهگي دُم نداشت هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
چهارشنبه 09 اسفند 1391 - 17:41 |
|
تمامی حقوق این قالب مربوط به همین انجمن میباشد|طراح قالب : ابزار فارسی -پشتیبانی : رزبلاگ