زمان جاري : چهارشنبه 13 تیر 1403 - 11:18 بعد از ظهر
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم
...در حال بارگيري لطفا صبر کنيد
صفحه اصلي / زنگ تفریح / سرگرمی دانشجویی
ارسال پاسخ جديد
سرگرمی دانشجویی
تعداد بازدید: 250
maryam آفلاين

ارسال‌ها : 565

عضويت:23 /4 /1391

محل زندگي: Tehran

سن: 16

تشکرها : 16

تشکر شده : 85

سرگرمی دانشجویی

روز اول:

اتاق شماره پنج، خونه جدید ما! جارو برقی رو از انبار می گیریم.علی خیلی بهداشتیه. همه جا رو برق میندازه حتی می خواد پنکه سقفی رو هم دستمال بکشه! حیف که سرعتش زیاده وگرنه می کشید! اتاق شده یه دسته گل. اینم یه جور زندگیه!

« الو مامان! یه هم اتاقی خوب پیدا کردم! چی؟! .... نه! پسره!»

« وای خداجون من دانشجو شدم!»

روز دوم:

« زندگی مستقل آدم رو مرد میکنه»

علی میگه. موافقم. احساس می کنم واقعاً دارم مرد می شم!

باز دمپائیم گم شد.

اشکالی نداره یکی دیگه می خرم.

« الو بابا! پول شهریه رو کی می فرستی؟ میشه هشتصد هزار! چی؟!......

به تومن دیگه!... الو بابا! خوبی؟! ......»

امشب رو استثناً- مثل دیشب- کالباس می خوریم.

از فردا دیگه غذای درست و حسابی می خوریم.

اَه ساعت سه نصف شبه. چرا این اتاق بغلی ها نمی خوابن؟

« آقای محترم من فردا صبح کلاس دارم. صدای اون ضبط رو کم کنید. عشقته؟! غلط کردی!

یقه رو ول کن.....آخ چشمم! »

روز سوم:

وای دیر شد! جنازم رو می کشم سر کلاس با چشمای پف کرده! « چی استاد نمی آد؟»

خدا لعنت کنه...... خدا لعنت کنه...... یزید رو!

کباب کوبیده سلف هم که سرد می شه مثل لاستیک میشه. اگه حلقه ای درستش می کردن می شد به جای تسمه پروانه ازش استفاده کرد! دمپایی رو هم اگه پشت در پارک کنی وقتی برگردی دیگه نیست « حتماً کار این اتاق بغلی های از خدا بی خبره» علی میگه.

روز چهارم:

« روزها طولانیه! مگسی برای کشتن نیست چه باید کرد!»

گاهی توی بیکاری شعر می گم!

علی یه ساعته که جلوی آیینه داره تیپ می زنه« بسه دیگه ...... شدی!»

گوش نمی کنه.

استثناً چهارمین شبی هست که کالباس می خوریم، احساس می کنم کالباسهای شب اولی هنوز توی معدم مونده! دو تا تاریخ روی بسته کالباس بود الان که دقت می کنم

هردوش مال پارسال بود!

روز پنجم:

علی میگه فکر میکنه عاشق شده، نمی دونه به مامانش بگه یا نه.

از اثرات بیکاریه دیگه ,شاید هم کار اون کالباسهاست که زده به مغزش! شام نداریم.

کالباسها رو علی انداخته توی سطل آشغال. اگه نمی انداخت مجبور نبودیم امشب نون و رب بخوریم! هوا یک کم سرد شده شوفاژ ها هم سرد شدن! شب با کاپشن می خوابیم.

یک« دم کنی» داریم، روی سرم می پیچم. تا صبح حتماً مخم خوب دم می کشه!

وای چرا مرد شدن اینقدر سخته!

روز ششم:

بوی دود توی راهرو پیچیده « میری به این اتاق بغلی ها بگی رعایت کنن؟»علی میگه .

سیاهی دور چشمم رو نشون میدم« نه بیا با هم بریم» در رو که باز میکنیم یه دود غلیظ تر می زنه بیرون. حلقه زدن دارن قلیون می کشن« آقایون محترم میشه داخل ساختمون قلیون نکشین؟»

« نه! هرهرهر........»

همه ی لباسهام چرک شده. ظرف ها کثیفه. ای خدا چی میشد شهر خودم قبول میشدم!

روز هفتم:

« خدایا چرا این دنیا رو آفریدی» علی دچار یأس فلسفی شده، نمی دونم مربوط به اون شکست عشقیه یا اثرات کالباس ها!

یک هفته است اتاق رو جارو نکردیم.کف اتاق مورچه ها دارن تظاهرات می کنند!

حوصله ام از این اتاق سر رفته، حوصله ی بیرون رفتن هم ندارم، دو ساعته که روی تخت دراز کشیدم، دو ساعته دارم به سقف نگاه می کنم. آفتاب افتاده توی اتاق، گرد و خاکها دارن توی نور معلق می زنند، پشتم عرق کرده، حوصله ی غلت زدن هم ندارم.

« خدایا چرا این دنیا رو آفریدی»

« الو مامان!........ دوستت دارم........ نه گریه نمی کنم فقط صدام گرفته!»

نه عاشق بودم و نه آلوده به افکار پلید ...

من به دنبال نگاهی بودم

که مـــــرا , از پس دیوانگی ام می فهمید ...

و خـــــدا می داند ...

سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود . . . !
پنجشنبه 25 آبان 1391 - 19:12
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
zeynab1370 آفلاين

ارسال‌ها : 962

عضويت:25 /3 /1391

محل زندگي: خراسان شمالی - شهرستان گرمه

تشکرها : 20

تشکر شده : 162

پاسخ 1 : سرگرمی دانشجویی

اینا تجربه های شخصیته ؟

از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛
وقتی چیزی خراب می شد؛
تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...!
جمعه 26 آبان 1391 - 18:11
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 2 : سرگرمی دانشجویی

شايد

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
جمعه 26 آبان 1391 - 21:37
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
maryam آفلاين

ارسال‌ها : 565

عضويت:23 /4 /1391

محل زندگي: Tehran

سن: 16

تشکرها : 16

تشکر شده : 85

پاسخ 3 : سرگرمی دانشجویی

نه عاشق بودم و نه آلوده به افکار پلید ...

من به دنبال نگاهی بودم

که مـــــرا , از پس دیوانگی ام می فهمید ...

و خـــــدا می داند ...

سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود . . . !
یکشنبه 28 آبان 1391 - 17:53
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
zeynab1370 آفلاين

ارسال‌ها : 962

عضويت:25 /3 /1391

محل زندگي: خراسان شمالی - شهرستان گرمه

تشکرها : 20

تشکر شده : 162

پاسخ 4 : سرگرمی دانشجویی

جوابمو ندادی مریم ؟

از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛
وقتی چیزی خراب می شد؛
تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...!
سه شنبه 30 آبان 1391 - 09:55
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
maryam آفلاين

ارسال‌ها : 565

عضويت:23 /4 /1391

محل زندگي: Tehran

سن: 16

تشکرها : 16

تشکر شده : 85

پاسخ 5 : سرگرمی دانشجویی

یک درصد احتمال بده که باشه زینب

نه عاشق بودم و نه آلوده به افکار پلید ...

من به دنبال نگاهی بودم

که مـــــرا , از پس دیوانگی ام می فهمید ...

و خـــــدا می داند ...

سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود . . . !
پنجشنبه 02 آذر 1391 - 17:29
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
roz آفلاين

ارسال‌ها : 185

عضويت:2 /11 /1391

سن: 21

تشکرها : 134

تشکر شده : 5

پاسخ 6 : سرگرمی دانشجویی

فکر کنین باشه نقل از خانم فکر کن

ستاره درخشان.عضو رسمی باشگاه
پنجشنبه 05 بهمن 1391 - 05:12
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 7 : سرگرمی دانشجویی

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
چهارشنبه 09 اسفند 1391 - 17:55
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.

تمامی حقوق این قالب مربوط به همین انجمن میباشد|طراح قالب : ابزار فارسی -پشتیبانی : رزبلاگ

: