سايت و انجمن ما با هدف رفع نياز وبمستران و پشتيباني از آن ايجاد شده است و همواره تلاش نموده است تا مانند الماسي در ميان وب هاي پشتيباني از وبمستران بدرخشد و اميد ميرود روزي يکي از درخشنده ترين ها در اين زمينه باشد
سوتی های شنیدنی تعداد بازدید: 756
|
|||
zeynab1370
![]() ![]() |
سوتی های شنیدنی
با مريم و دوستاش رفتیم درکه ، عصری برگشتم خونه خسته .. تا اومدم تو دیدم بابام عصبی گفت مگه تو قرار نبود ساعت 2 بری دنبال خواهرت بیاریش خونه بعدم ماشین و بیاری در مغازه به من تحویل بدی ؟؟ تازه یادم افتاد ! گفتم بابا نفهمیدی چی شد که !! از بیمارستان بم زنگ زدن گفتن یه آقایی تصادف کرده ، شماره شما تو لیستش هست ... رفتم دیدم حامد بدجور تصادف کرده و داشتن میبردنش اتاق عمل :( مامانم گفت طفلی ، به بابا مامانش گفتی ؟ گفتم نه بابا اصلا موندم چطور بگم ، هنوز هنگم ! بابام گفت حامد ؟؟ همون رفیقت که باباش دبیر بود ؟ گفتم آره .. گفت همون که دانشگاه خودتون معماری میخونه ؟ گفتم آره .. گفت همون که قد بلندی داشت و چشمای روشن ؟ گفتم آره گفت همون که قرار بود امروز بیاد اتو کد یادت بده الان نیم ساعته تو اتاقت منتظرته ؟؟ یه بار چند سال پیش تو متروی داخل شهر ، یه خانومی انواع جوراب و شورت و اینجور چیزا می فروخت .. بلند بلند هم می گفت : جوراب رنگ پا ، جوراب مشکی ، شورت گنی ، ... خلاصه توی اون شلوغی پشت سر هم محصولاتی که می فروخت رو اسم می برد.... معلوم بود کلی هم خسته ست ، دوباره ادامه داد : خانومااا شورت رنگ پا دارم !!! ینی اون لحظه کل واگن ترکیدن از خنده P: تو اون گرما انبساط خاطری شد واسه مون ! =))))))))) سوم راهنمایی بودم معدلم شده بود 15 میخواستم بریم خونه داییم. یه دختر دایی دارم هم سن خودم همیشه معدلش 20 همیشه ام سر این که هم سنم و معدلش بالا بود تو سری میخوردم.تو راه به مادرم گفتم اگه یوقت گفتن معدلش چند شده بگه 18.رسیدیم اونجا شانس گند ما یه بابا داریم ضد حال ولی همینجوری دوسش دارم بگذریم...دور هم بودیم که داییم گفت محمد جان معدلت چند شده؟؟؟ گفتم 18 یهو دیدم بابام بلند گفت: گه خوردی چرا دروغ میگی شدی 15.کل خونه ترکیدن از خنده...ینی تا 2ماه اون طرفا نرفتم توی شهرمون یه سینما زدن به اسم سینما 5 بعدی حالا بگذریم که 3 بعد هم نمیشد، کلی ازش تعریف میکردن یه روز با چند تا دوستا گفتیم بریم ببینیم چطوره.. نشسته بودیم یه فیلم وحشتناک میدیدیم همراه با فیلم صندلی هم عقب جلو میشد، باد میومد و ... به اینجا ختم نشد وسط فیلم یهو آب ریختن رو لباسمون چندتا فهش زیر لب به مسئولین سینما دادم و ادامه فیلم رو دیدم... چند دقیقه ای گذشت آخرای فیلم بود یهو صندلی رفت عقب آب هم پاشید... دقیقا ریخت توی خشتک شلوارم، من سر و صدا که این چه وعضشهههه دوستا هم همه خنده فیلم تموم شد چراغا رو روشن کردن ردیف جلو که از شانس ما چندتا دختر بودن همه چششون توی خشتک من بود، منم دیگه نمیدونستم چیکار کنم داد و هوار با مسئول سینما که آقا بیا ببین، بیا ببین کجامو خیس کردین، آبرومو بردین جلو همه :))) |
||
سه شنبه 09 آبان 1391 - 13:25 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 1 : سوتی های شنیدنی يه سوال : شخصيت حكايت اولي پسر بود يا دختر ؟؟؟ ولي كلا باحال بوووووووووووووووود ... هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
سه شنبه 09 آبان 1391 - 15:09 |
|
maryam
![]() ![]() |
پاسخ 2 : سوتی های شنیدنی مرسی جالب بود نه عاشق بودم و نه آلوده به افکار پلید ...
من به دنبال نگاهی بودم که مـــــرا , از پس دیوانگی ام می فهمید ... و خـــــدا می داند ... سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود . . . ! |
||
پنجشنبه 11 آبان 1391 - 16:32 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 3 : سوتی های شنیدنی مريم تو جواب سوالمو پيدا كردي ؟ هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
پنجشنبه 11 آبان 1391 - 17:02 |
|
maryam
![]() ![]() |
پاسخ 4 : سوتی های شنیدنی نه والا نه عاشق بودم و نه آلوده به افکار پلید ...
من به دنبال نگاهی بودم که مـــــرا , از پس دیوانگی ام می فهمید ... و خـــــدا می داند ... سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود . . . ! |
||
پنجشنبه 11 آبان 1391 - 17:04 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 5 : سوتی های شنیدنی ديدي مطلب مبهم ميذارن ؟ هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
پنجشنبه 11 آبان 1391 - 17:52 |
|
shangry
![]() ![]() |
پاسخ 6 : سوتی های شنیدنی شخصيت اولي پسر بودديگه خدا نكنه تا آدم نشديم ، دنيا بهمون رو بياره
|
||
جمعه 12 آبان 1391 - 01:03 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 7 : سوتی های شنیدنی آخه همچین مواقع با یه دختر میرن نه با صد تا دختر هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
جمعه 12 آبان 1391 - 17:26 |
|
zeynab1370
![]() ![]() |
پاسخ 8 : سوتی های شنیدنی خب بسر بود دیگه از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛ گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛ وقتی چیزی خراب می شد؛ تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...! |
||
دوشنبه 15 آبان 1391 - 08:50 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 9 : سوتی های شنیدنی هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
دوشنبه 15 آبان 1391 - 13:24 |
|
zeynab1370
![]() ![]() |
پاسخ 10 : سوتی های شنیدنی از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛ گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛ وقتی چیزی خراب می شد؛ تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...! |
||
چهارشنبه 17 آبان 1391 - 08:05 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 11 : سوتی های شنیدنی هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
پنجشنبه 18 آبان 1391 - 19:09 |
|
zeynab1370
![]() ![]() |
پاسخ 12 : سوتی های شنیدنی از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛ گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛ وقتی چیزی خراب می شد؛ تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...! |
||
شنبه 20 آبان 1391 - 13:37 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 13 : سوتی های شنیدنی هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
شنبه 20 آبان 1391 - 15:00 |
|
maryam
![]() ![]() |
پاسخ 14 : سوتی های شنیدنینقل قول از shabgardashagh بالاخره شبگرد پیدا کردی جواب سوالتو؟ نه عاشق بودم و نه آلوده به افکار پلید ...
من به دنبال نگاهی بودم که مـــــرا , از پس دیوانگی ام می فهمید ... و خـــــدا می داند ... سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود . . . ! |
||
شنبه 20 آبان 1391 - 16:38 |
|
zeynab1370
![]() ![]() |
پاسخ 15 : سوتی های شنیدنی از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛ گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛ وقتی چیزی خراب می شد؛ تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...! |
||
دوشنبه 22 آبان 1391 - 13:04 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 16 : سوتی های شنیدنی آره . پیدا کردم هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
دوشنبه 22 آبان 1391 - 13:41 |
|
zeynab1370
![]() ![]() |
پاسخ 17 : سوتی های شنیدنی خب خدا رو شکر از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛ گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛ وقتی چیزی خراب می شد؛ تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...! |
||
سه شنبه 23 آبان 1391 - 13:07 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 18 : سوتی های شنیدنی هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
چهارشنبه 24 آبان 1391 - 14:08 |
|
zeynab1370
![]() ![]() |
پاسخ 19 : سوتی های شنیدنی از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛ گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛ وقتی چیزی خراب می شد؛ تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...! |
||
چهارشنبه 24 آبان 1391 - 19:36 |
|
maryam
![]() ![]() |
پاسخ 20 : سوتی های شنیدنی نه عاشق بودم و نه آلوده به افکار پلید ...
من به دنبال نگاهی بودم که مـــــرا , از پس دیوانگی ام می فهمید ... و خـــــدا می داند ... سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود . . . ! |
||
پنجشنبه 02 آذر 1391 - 17:48 |
|
alie
![]() ![]() |
پاسخ 21 : سوتی های شنیدنی merc و خدايي که در اين نزديکيست بهترين هم دم تنهايي من...
|
||
شنبه 04 آذر 1391 - 02:04 |
|
zeynab1370
![]() ![]() |
پاسخ 22 : سوتی های شنیدنی از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛ گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛ وقتی چیزی خراب می شد؛ تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...! |
||
شنبه 04 آذر 1391 - 10:17 |
|
roz
![]() ![]() |
پاسخ 23 : سوتی های شنیدنی هعهعهعهعخنده دهن بسته دیگه دیگه ستاره درخشان.عضو رسمی باشگاه
|
||
پنجشنبه 05 بهمن 1391 - 04:59 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 24 : سوتی های شنیدنی هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:50 |
|
تمامی حقوق این قالب مربوط به همین انجمن میباشد|طراح قالب : ابزار فارسی -پشتیبانی : رزبلاگ