سايت و انجمن ما با هدف رفع نياز وبمستران و پشتيباني از آن ايجاد شده است و همواره تلاش نموده است تا مانند الماسي در ميان وب هاي پشتيباني از وبمستران بدرخشد و اميد ميرود روزي يکي از درخشنده ترين ها در اين زمينه باشد
حکایتی از مولانا تعداد بازدید: 219
|
|||
zeynab1370
![]() ![]() |
حکایتی از مولانا
پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد : ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای. پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت : من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟! پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود... نتيجه گيري مولانا از بيان اين حكايت: تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه |
||
پنجشنبه 04 آبان 1391 - 17:43 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 1 : حکایتی از مولانا مرسي زينب جوون ... اين داستان رو فيتيله 2 جمعه ها ساعت 2 از شبكه 2 ، به صورت نمايش نشون داد هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
پنجشنبه 04 آبان 1391 - 18:15 |
|
alie
![]() ![]() |
پاسخ 2 : حکایتی از مولانا خداگر زحکمت ببندد دري، ز رحمت گشايد در ديگري! و خدايي که در اين نزديکيست بهترين هم دم تنهايي من...
|
||
پنجشنبه 04 آبان 1391 - 22:48 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 3 : حکایتی از مولانا به به به به هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
چهارشنبه 24 آبان 1391 - 14:39 |
|
zeynab1370
![]() ![]() |
پاسخ 4 : حکایتی از مولانا آفرین از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛ گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛ وقتی چیزی خراب می شد؛ تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...! |
||
چهارشنبه 24 آبان 1391 - 19:14 |
|
soha
![]() ![]() |
پاسخ 5 : حکایتی از مولانا عالی بود عالی |
||
یکشنبه 01 بهمن 1391 - 13:27 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 6 : حکایتی از مولانا هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
پنجشنبه 24 اسفند 1391 - 21:01 |
|
تمامی حقوق این قالب مربوط به همین انجمن میباشد|طراح قالب : ابزار فارسی -پشتیبانی : رزبلاگ