بنر
بنر 2
زمان جاري : شنبه 16 تیر 1403 - 3:19 بعد از ظهر
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم
...در حال بارگيري لطفا صبر کنيد
صفحه اصلي / زنگ تفریح / سوتی های شما
ارسال پاسخ جديد
سوتی های شما
تعداد بازدید: 388
zeynab1370 آفلاين

ارسال‌ها : 962

عضويت:25 /3 /1391

محل زندگي: خراسان شمالی - شهرستان گرمه

تشکرها : 20

تشکر شده : 162

سوتی های شما

پسر عمم با یه دختره دوس شده بود فک کنم اولین بارش بود؛ میخواستن برن کافی شاپ؛ بهم اس داد گفت چی بخوریم که هم باکلاس باشه هم ارزون؛ من فینگلیش اس دادم moz bastani (موز بستنی) بخور؛ رفته بود هرکافی شاپی پرسیده بود بهش خندیدن گفتن نداریم؛آخرش فهمیدم میگفته موز باستانی دارین؟

یعنی اینا لکه ننگ فامیلنا

از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛
وقتی چیزی خراب می شد؛
تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...!
شنبه 14 مرداد 1391 - 22:11
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
zeynab1370 آفلاين

ارسال‌ها : 962

عضويت:25 /3 /1391

محل زندگي: خراسان شمالی - شهرستان گرمه

تشکرها : 20

تشکر شده : 162

پاسخ 1 : سوتی های شما

پشت فرمون بودم داشتم از یه کوچه تنگ رد میشدم که یهو یه ماشینه از پارکینگ اومد بیرون مجبور شدم وایسم تا اون بره (چون ماشینش نصف کوچرو گرفته بود)، رانندش یه دختره بود...

پیاده شد از ماشین که بره در پارکینگ رو ببنده منم وایساده بودم که بیاد بشینه تو ماشین راه بیوفته منم حرکت کنم...

یهو دیدم دوست دخترم داره زنگ میزنه!!! گوشیو برداشتم گفتم جانم؟؟؟

گفت کجایی؟؟ گفتم تو خیابون... دوست دخترم: دروغ

میگی، پس چرا صدا خیابون نمیاد؟؟ یه بوق بزن ببینم؟؟

منم یه بوق زدم یهو اون دختره راننده اون ماشینه که از پارکینگ اومده بود بیرون داد زد که : واایــــسا دیگــــــــه گل پسر الان در رو میبندم میام...

دوست دخترم: ااااااای کثااافت بیشرف صدای کی بود؟؟؟ با کدوم ... خانومی رفتی تو خونه که داره در پارکینگو میبنده بیاد؟؟؟ خیلی آشغالی دیگه زنگ نزن به من عـــــوضی...

از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛
وقتی چیزی خراب می شد؛
تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...!
یکشنبه 15 مرداد 1391 - 09:38
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
zeynab1370 آفلاين

ارسال‌ها : 962

عضويت:25 /3 /1391

محل زندگي: خراسان شمالی - شهرستان گرمه

تشکرها : 20

تشکر شده : 162

پاسخ 2 : سوتی های شما

چند هفته پیش یه فکری به ذهنم رسید خودم خیلی باش حال کردم

برنامه ای رو که اجرا کردم این بود.

اول یک برنامه تغییر صدا dl کردم که صدامو تغییر بدم و باهاش صدا مجری رادیو در بیارم . خلاصه سوالارو با صدای اوون یارو پرسیدم بعد خودم جواب سوالاشو با صدای خودم دادم

سوالا هم در مورد این بود که مثلا من یه اختراع مهم کردم...

خلاصه این فایل آماده شد و ریختم رو گوشیم

رفتم پیش خانواده گفتم رادیو ساع

ت 3/5 بام مصاحبه کردن

بابام هنگ کرد و می پرسید برا چی آخه؟

گفتم حالا می بینید دیگه

ساعت 3/5 شد با FM transmitter اجراش کردم

رادیو آوردم و گذاشتم رو اون موج

آقا بابام بنده خدا بدجور شوکه شد (اینم بگم از این چیزا استفاده نمی کنه سنش بالاس) آخرش اشک شوق می ریخت می گفت بابا فرمول این چیزیو که ساختی به کسی نگی ...

از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛
وقتی چیزی خراب می شد؛
تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...!
یکشنبه 15 مرداد 1391 - 09:39
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
zeynab1370 آفلاين

ارسال‌ها : 962

عضويت:25 /3 /1391

محل زندگي: خراسان شمالی - شهرستان گرمه

تشکرها : 20

تشکر شده : 162

پاسخ 3 : سوتی های شما

یه پسر دایی دارم به اسم رضا.این بنده خدا اعجوبه ای هست در نوع خودش.

چند ماه پیش با ماشین باباش تو محل چرخ میزد كه یه دفعه ماشین می افته تو جوب.بچه محلا میان زور میزنن درش بیارن زورشون نمیرسه این خودش هم پیاده میشه ماشینو هل میده ماشین از جوب در میاد میره میخوره به دیوار.

چند روز پیش هم با ماشین زده به یه موتوری،این بنده خدا موتوری افتاده تو كانال اب.(كانال بزرگ بوده)

این هم پیاده میشه ببینه طرف چیزیش نشده ماشین خلاص بوده ماشینم می افته تو كانال.

از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛
وقتی چیزی خراب می شد؛
تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...!
یکشنبه 15 مرداد 1391 - 09:42
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
zeynab1370 آفلاين

ارسال‌ها : 962

عضويت:25 /3 /1391

محل زندگي: خراسان شمالی - شهرستان گرمه

تشکرها : 20

تشکر شده : 162

پاسخ 4 : سوتی های شما

دوستم خواست کلاس بذاره تو مجلس خواستگاریش..از منم دعوت کرد که به عنوان دوست فابریکش تو اون مجلس باشم..خلاصه همه صحبتاشون رو کردن و چششون به من خورد و گفتن که دوست عروس خانم هم صحبت کنه..منم شروع کردم به تعریف و تمجید کردن از دوستم..که اونم خجالت کشید و گفت منم اینقدااا هم تعریف نیستم که من با اعتماد به نفس گفتم..اختیار داری خیلی تعریفی هستی ..تعریفی رو هم باید کرد..خانواده داماد =))) خانواده عروس :((( دوستمم منتظر فرصت بود که گازم بگیره

از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛
وقتی چیزی خراب می شد؛
تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...!
یکشنبه 15 مرداد 1391 - 09:44
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
zeynab1370 آفلاين

ارسال‌ها : 962

عضويت:25 /3 /1391

محل زندگي: خراسان شمالی - شهرستان گرمه

تشکرها : 20

تشکر شده : 162

پاسخ 5 : سوتی های شما

میخواستم جاروبرقی بكشم و در حینش آهنگم بگوشم!

ام پی 3 مو روشن كردم شروع كردم با جدیت تمام جارو كشیدن

بعد 5 دقیقه مامانم زد رو شونم دیدم اینجوری :| نگام میكنه

هدفونو در آوردم گفتم ، جانم مامان !

گفت جارو خاموشه

از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛
وقتی چیزی خراب می شد؛
تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...!
یکشنبه 15 مرداد 1391 - 09:47
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
ss370 آفلاين

ارسال‌ها : 8

عضويت:21 /6 /1391

سن: 1

تشکرها : 5

پاسخ 6 : سوتی های شما

بچه بودم، بابام منو برده بود مسجد، امام جماعت هم پیر بود آروم آروم نماز میخوند، منم حوصه ام سر رفته بود پا شدم رفتم بالای منبر میکروفونو ورداشتم، شروع کردم به خوندن شعرای مهد کودکمون، کل مسجد داشتن همراه با لبخند ملیحی به نمازشون ادامه میدادن...

یهو دیدم بابا نمازو ول کرده اینهو پلنگ گرسنه داره میاد سمتم، منم که به شدت احساس خطر میکردم فرارو به قرار ترجیح دادم و بابا بدو من بدو، منم که ریزه میزه بودم از بین نماز گزارا سریع رد میشدمو داد میزدم: کمک این بیناموس (تازه یاد گرفته بودم) میخواد منو بزنه!! ،

چند نفر که اصن افتاده بودن کف مسجد ریسه میرفتن، بقیه هم در حال ذوق کردن بودن، این ماراتون حتی تو تامو جری هم بی سابقه بود تا اینکه باباو منو گرفتو تا میخوردم منو زد...

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

به یه بنده خدا مشتریه شلوار تک دادم بره تو پرو بپوشه، پوشید اومد بیرون خانومش گفت ران شلوار خیلی گشادهو از این حرفا، آقا ماهم سوزنو برداشتیمو رون شلوارو یه سوزن مشتی زدیم که بره واسه خیاطیو گفتم شلوارو درآر، این بنده خدا یه ده دقه ای ازش خبری نشد منم اعصابم خورد، مغازه پر مشتری یه پروم بیشتر نداریم که... خلاصه بنده خدا لای درو وا کرد دیدم شلوار دستشه... تا اومد حرف بزنه شلوارو سریع ازش گرفتم کفتم مبارک باشه، شلوارو رو میز گذاشتم دیدم... یا ابوالفضل...این چرا آسترش گل گلیه شلوارو چپه کردم دیدم....مادر جان.....شورت ماماندوز طرفو سوزن زدم به شلوار....اینم میخواسته بگه که من شلوارو زودی گرفتم ازش...آقا مغازه منفجر شد یهو...زن یارو که سیاه شد زد بیرون...منم شورت یارو رو باز کردم دادم بهش اومد بیرون نفهمیدم کی رفت نشد یه عذر خواهی بکنیم......خدایا ما را ببخشای...D:

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

چند شب پیش خونه بستگان دعوت بودیم که عید رفته بودن ترکیه و آنتالیا. ماهواره داشت این فیلم ترکیه ای هارو نشون میداد که پدر خونوادشون هم عاشق و طرفدار پر و پا قرصش بود. یه صحنه یه لوگان زرد که تاکسی بود رو نشون داد طرف کلاً از خود بیخود شد که بچه ها نگاه کنید اینجا ترکیه هستشا ما عید رفته بودیم... (ذوق مرگ)

لامصب 6 ماهه داری فیلمه رو میبینی نفهمیدی مال ترکیه هستش اونوقت با دیدن تاکسیشون نوستالوژیت گل کرد؟

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

چند سال پيش تازه اسباب كشي كرده بوديم به يك اپارتمان ده واحدي منم مدير ساختمون رو نمي شناختم .همسايه ديوار به ديوارمون يك پسر دو ساله داشت كه عصرهادر چوبي خونه اشون رو باز ميكرد ودر محافظ فلزي رو ميبست و اين بچه ميومد از اين در فلزي اويزون

ميشد ويكسره جيغ و داد ميكرد و اعصاب واسه من نگذاشته بود.مدير اپارتمان جلسه گذاشت منم واسه اولين بار رفتم وقتي نوبت من شد گفتم اصلا در اين مجتمع فرهنگ اپارتمان نشيني وجود نداره يعني چي كه اين خانوم واحد هشت بچه اشو مثل ميمون كه از قفس اويزونه به در اويزون ميكنه بچه هم مدام صداي جيغش رو اعصابه,مدير گفت اون بچه ميمون بچه منه باشه تذكر ميدم .

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

چند وقت پیش رفتم خونه دوستم

که دوستم گفت خوب شد اومدی من برم زودی بیام مواظب عرشیا باش

منم گفتم باشه مامانه رفت عرشیا "۴ ساله" میگه خاله مامان

رفت بیا بریم تو اتاق بابا مامان بازی کنیم

نیششم باز کرده بود

نمیدونستم واقعا چی‌ بگم

به این بچها چی‌ میدان از الان اینجوری آتیشن ؟؟:|

کوچیک شما : بوووووووووووووووووووق هستم یک استقلالی دو آتیشه .
پنجشنبه 23 شهریور 1391 - 09:00
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 7 : سوتی های شما

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
پنجشنبه 20 مهر 1391 - 22:12
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 8 : سوتی های شما

واقها باحال بوود...

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
جمعه 21 مهر 1391 - 00:43
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.

تمامی حقوق این قالب مربوط به همین انجمن میباشد|طراح قالب : ابزار فارسی -پشتیبانی : رزبلاگ

: