زمان جاري : شنبه 16 تیر 1403 - 12:59 بعد از ظهر
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم
...در حال بارگيري لطفا صبر کنيد
صفحه اصلي / زنگ تفریح / خوابگاه دخترها و پسرهاشب قبل ازامتحان
ارسال پاسخ جديد
خوابگاه دخترها و پسرهاشب قبل ازامتحان
تعداد بازدید: 217
maryam آفلاين

ارسال‌ها : 565

عضويت:23 /4 /1391

محل زندگي: Tehran

سن: 16

تشکرها : 16

تشکر شده : 85

خوابگاه دخترها و پسرهاشب قبل ازامتحان

شب - خوابگاه پسران

(در اتاقی دو پسر به نام های «مهدی» و «آرمان» دراز کشیده اند. مهدی در حال نصب برنامه روی لپ تاپ و آرمان مشغول نوشتن مطالبی روی چند برگه است. در همین حال، واحدی شان، «میثاق» در حالی که به موبایلش ور می رود وارد اتاق می شود)

میثاق: مهدی... شایعه شده فردا صبح امتحان داریم.

مهدی: نه! راسته. امتحان پایان ترمه.

میثاق: اوخ اوخ! من اصلاً خبر نداشتم. چقدر زود امتحانا شروع شد.

مهدی: آره... منم یه چند دقیقه پیش فهمیدم. حالا چیه مگه؟! نگرانی؟ مگه تو کلاستون دختر ندارید؟!

میثاق: من و نگرانی؟ عمراً!! (به آرمان اشاره می کند) وای وای نیگاش کن! چه خرخونیه این آقا آرمان! ببین از روی جزوه های زیر قابلمه چه نُتی بر می داره!!

آرمان: تو هم یه چیزی میگیا! این برگه های تقلبه که 10 دقیقه ی پیش شروع به نوشتنش کردم. دخترای کلاس ما که مثل دخترای شما پایه نیستن. اگه کسی بهت نرسوند، باید یه قوت قلب داشته باشی یا نه؟ کار از محکم کاری...

مهدی: (همچنان که در لپ تاپش سیر می کند) آرمان جون... اگه واست زحمتی نیست چند تا برگه واسه منم بنویس. دستت درست!

(در همین حال، صدای فریاد و هیاهویی از واحد مجاور بلند می شود. پسری به نام «رضا» با خوشحالی وسط اتاق می پرد)

میثاق: چت شده؟ رو زمین بند نیستی!

رضا: استقلال همین الان دومیشم خورد!!!

مهدی: اصلا حواسم نبود.توپ تانک فشفشه استقلالی آبکشه!!!

و تمام ساکنین آن واحد، برای دیدن ادامه ی مسابقه به اتاق مجاور می شتابند. چراغ ها روشن می مانند.

شب - خوابگاه دختران

(دختر «شبنم» نامی با چند کتاب در دستش وارد واحد دوستش «لاله» می شود و او را در حال گریه می بیند.)

شبنم: ِ وا!... خاک برسرم! چرا داری مثل ابر بهار گریه می کنی؟!

لاله: خدا منو می کشت این روزو نمی دیدم. (همچنان به گریه ی خود ادامه می دهد.)

شبنم: بگو ببینم چی شده؟

لاله: چی می خواستی بشه؟ امروز نتیجه ی امتحان رو زدن تو بُرد. منی که از 6 ماه قبلش کتابامو خورده بودم، منی که به امید 20 سر جلسه ی امتحان نشسته بودم، دیدم نمره ام شده 19!!!!!! ( بر شدت گریه افزوده می شود)

شبنم: (او را در آغوش می کشد) عزیزم... گریه نکن. می فهممت. درد بزرگیه! (بغض شبنم نیز می ترکد) بهتره دیگه غصه نخوری و خودتو برای امتحان فردا آماده کنی. درس سخت و حجیمیه. می دونی که؟

لاله: (اشک هایش را آرام آرام پاک می کند) آره. می دونم! اما من اونقدر سر ماجرای امروز دلم خون بود و فقط تونستم 8 دور بخونم! می فهمی شبنم؟ فقط 8 دور... (دوباره صدای گریه اش بلند می شود) حالا چه جوری سرمو جلوی نازی و دوستاش بلند کنم؟!!

شبنم: عزیزم... دیگه گریه نکن. من و شهره هم فقط 7 - 8 دور تونستیم بخونیم! ببین! از بس گریه کردی ریمل چشمای قشنگ پاک شد! گریه نکن دیگه. فکر کردن به این مسائل که می دونم سخته، فایده ای نداره و مشکلی رو حل نمی کنه.

لاله: نمی دونم. چرا چند روزیه که مثل قدیم دلم به درس نمیره. مثلاً امروز صبح، ساعت 5/7 بیدار شدم. باورت میشه؟!

(در همین حال، صدای جیغ و شیون از واحد مجاور به گوش می رسد. استرس عظیمی وجودِ شبنم و لاله را در بر می گیرد!دختری به نام «فرشته» با اضطراب وارد اتاق می شود.)

شبنم: چی شده فرشته؟!

فرشته: (با دلهره) کمک کنید... نازی داشت واسه بیستمین بار کتابشو می خوند که یه دفعه از حال رفت!

شبنم: لابد به خودش خیلی سخت گرفته.

فرشته: خب، منم 19 بار خوندم. این طوری نشدم! زود باشید، ببریمش دکتر.

(و تمام ساکنین آن واحد، سراسیمه برای یاری «نازی» از اتاق خارج می شوند. چراغ ها خاموش می شود.)

نه عاشق بودم و نه آلوده به افکار پلید ...

من به دنبال نگاهی بودم

که مـــــرا , از پس دیوانگی ام می فهمید ...

و خـــــدا می داند ...

سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود . . . !
شنبه 29 مهر 1391 - 16:31
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
maryam آفلاين

ارسال‌ها : 565

عضويت:23 /4 /1391

محل زندگي: Tehran

سن: 16

تشکرها : 16

تشکر شده : 85

پاسخ 1 : خوابگاه دخترها و پسرهاشب قبل ازامتحان

دوستان خوشحل میشم نظراتون رو بیان کنید

نه عاشق بودم و نه آلوده به افکار پلید ...

من به دنبال نگاهی بودم

که مـــــرا , از پس دیوانگی ام می فهمید ...

و خـــــدا می داند ...

سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود . . . !
یکشنبه 30 مهر 1391 - 16:36
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
admin آفلاين

ارسال‌ها : 374

عضويت:23 /3 /1391

محل زندگي: shiraz

سن: 19

تشکرها : 60

تشکر شده : 181

پاسخ 2 : خوابگاه دخترها و پسرهاشب قبل ازامتحان

باحال بود من که همین ظوری بودم مخصوصا سال سوم پیش با وجود اینکع امتحانات نهایی بود صبح امتحان بلتد میشدم میخوندم باورتون میشه؟ درسایی مثل ادبیاتو که اصلا نمیخوندم خیلی... ام نه؟



• هیچ وقت ، اگه تو رو با کس دیگه ببینم حسودی نمی کنم...! آخه مامانم یادم داده اسباب بازی هامو بدم به بدبخت بیچاره ها!
یکشنبه 30 مهر 1391 - 21:32
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
alie آفلاين

ارسال‌ها : 312

عضويت:6 /7 /1391

سن: 21

تشکرها : 20

تشکر شده : 12

پاسخ 3 : خوابگاه دخترها و پسرهاشب قبل ازامتحان

ولي منم که دخترم مثل شما بودم آقامحمد!!!

و خدايي که در اين نزديکيست بهترين هم دم تنهايي من...
یکشنبه 30 مهر 1391 - 21:40
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده تشکر شده: 1 کاربر از alie به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:admin -
admin آفلاين

ارسال‌ها : 374

عضويت:23 /3 /1391

محل زندگي: shiraz

سن: 19

تشکرها : 60

تشکر شده : 181

پاسخ 4 : خوابگاه دخترها و پسرهاشب قبل ازامتحان

ولی تو تقلب رسوندم کلی ماهرم سال سوم امتحان آرایه به نه نفر از بیستا تقلب رسوندم بعد خودم شروع کردم نوشتن ولی خودم از تقلب کزدن بدم میاد



• هیچ وقت ، اگه تو رو با کس دیگه ببینم حسودی نمی کنم...! آخه مامانم یادم داده اسباب بازی هامو بدم به بدبخت بیچاره ها!
یکشنبه 30 مهر 1391 - 21:45
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
alie آفلاين

ارسال‌ها : 312

عضويت:6 /7 /1391

سن: 21

تشکرها : 20

تشکر شده : 12

پاسخ 5 : .

منم زياد تقلب رسوندم!حتي تو دانشگاه!!! يکي از امتحانامون يکي از بچه ها کلاس روبرويي بود!من بهش ميرسوندم!ولي حتي اگه پاس نشم از کسي تقلب نميگيرم!

و خدايي که در اين نزديکيست بهترين هم دم تنهايي من...
یکشنبه 30 مهر 1391 - 21:59
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 6 : خوابگاه دخترها و پسرهاشب قبل ازامتحان

من از تقلب كردن خيلي بدم مياد ... ولي هميشه به همه ميرسونم ...

حتي يه سري كه برگه ام دست يكي از بچه ها بود و داشت از روش مينوشت ، مدت امتحان تموم شد و من مونده بودم و اينكه برگه اي توي دستم نداشتم ...

منم به مراقبمون گفتم كه برگه منو گرفتيد و از كلاس رفتم بيرون ... اون دوستم هم دو برگه رو با هم تحويل داد ...

حال كردين ؟؟؟‌

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
دوشنبه 01 آبان 1391 - 14:26
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.

تمامی حقوق این قالب مربوط به همین انجمن میباشد|طراح قالب : ابزار فارسی -پشتیبانی : رزبلاگ

: