سايت و انجمن ما با هدف رفع نياز وبمستران و پشتيباني از آن ايجاد شده است و همواره تلاش نموده است تا مانند الماسي در ميان وب هاي پشتيباني از وبمستران بدرخشد و اميد ميرود روزي يکي از درخشنده ترين ها در اين زمينه باشد
حسنی به روایت امروزی تعداد بازدید: 151
|
|||
zeynab1370
![]() ![]() |
حسنی به روایت امروزی
حسنی نگو جوون بگو علاف و چش چرون بگو موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ، واه واه واه نه سیما جون ،نه رعنا جون نه نازی و پریسا جون هیچ کس باهاش رفیق نبود تنها توی کافی شاپ نگاه می کرد به بشقاب ! باباش می گفت : حسنی می ری به سر بازی ؟ نه نمی رم نه نمی رم به دخترا دل می بازی ؟! نه نمی دم نه نمی دم گل پری جون با زانتیا ویبره می رفت تو کوچه ها گلیه چرا ویبره میری ؟ دارم میرم به سلمونی که شب برم به مهمونی گلی خانوم نازنین با زانتیای نقطه چین یه کمی به من سواری می دی ؟! نه که نمی دم چرا نمی دی ؟ واسه اینکه من قشنگم ، درس خونم وزرنگم اما تو چی ؟ نه کا رداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری موی ژلی ،ابرو کوتاه ، زبون دراز ،واه واه واه در واشد و پریچه با ناز اومد توو کوچه پری کوچولو ، تپل مپولو ، میای با من بریم بیرون ؟ مامان پری ،از اون بالا نگاه می کرد توو کوچه را داد زد وگفت : اوی ! بی حیا برو خونه تون تورا بخدا دختر ریزه میزه حسابی فرز وتیزه اما تو چی ؟ نه کار داری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه نازی اومد از استخر تو پوپکی یا نازی ؟ من نازی جوانم میای بریم کافی شاپ؟ نه جانم چرا نمی ای ؟ واسه اینکه من صبح تا غروب ،پایین ،بالا ،شمال ،جنوب ،دنبال یک شوهر خوب اما تو چی ؟ نه کار داری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه حسنی یهو مثه جت رسید به یک کافی نت آن شد ورفت تو چت رووم گپید با صدتا خانووم! هیشکی نگفت کی هستی ؟ چی کاره ای چی هستی ؟ تو دنیای مجازی علافی کرد وبازی خوشحال وشادمونه رفت ورسید به خونه باباش که گفت: حسنی برات زن بگیرم ؟ اره می خوام اره میخوام حسنی اومد موهاشو یه خورده ابروهاشو درست وراست وریس کرد رفت و توو کوچه فیس کرد یه زن گرفت وشاد شد زی زی شد و دوماد شد |
||
پنجشنبه 20 مهر 1391 - 07:35 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 1 : حسنی به روایت امروزی جالب بوود . مرسي هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
پنجشنبه 20 مهر 1391 - 17:04 |
|
zeynab1370
![]() ![]() |
پاسخ 2 : حسنی به روایت امروزی خواهش عزیزم قابلی نداشت از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛ گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛ وقتی چیزی خراب می شد؛ تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...! |
||
شنبه 22 مهر 1391 - 12:58 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 3 : حسنی به روایت امروزی هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
شنبه 22 مهر 1391 - 13:24 |
|
zeynab1370
![]() ![]() |
پاسخ 4 : حسنی به روایت امروزی با این شکلک هات رو اعصابمی میدونییییی؟ از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛ گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛ وقتی چیزی خراب می شد؛ تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...! |
||
شنبه 22 مهر 1391 - 13:33 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 5 : حسنی به روایت امروزی واقعا؟ هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
شنبه 22 مهر 1391 - 13:37 |
|
تمامی حقوق این قالب مربوط به همین انجمن میباشد|طراح قالب : ابزار فارسی -پشتیبانی : رزبلاگ