سايت و انجمن ما با هدف رفع نياز وبمستران و پشتيباني از آن ايجاد شده است و همواره تلاش نموده است تا مانند الماسي در ميان وب هاي پشتيباني از وبمستران بدرخشد و اميد ميرود روزي يکي از درخشنده ترين ها در اين زمينه باشد
خانه سالمندان تعداد بازدید: 279
|
|||
zeynab1370
![]() ![]() |
خانه سالمندان
حامد با اصرار سوار ماشین پدرش شد .هر کاری کردند از ماشین پیاده بشه نشد که نشد. پدر و مادرش فکر میکردند اگه بفهمه بابا بزرگ رو میخوان ببرن خونه سالمندان و اون دیگه نمی تونه پدر بزرگش رو ببینه قیامت به پا میکنه. اما اینطور نشد.خیلی اروم نشست صندلی جلوی ماشین، مثل آدم بزرگها.بابا بزرگ هم مات و مبهوت نشسته بود صندلی عقب و غرق در خیالات خودش بود ، وهر چند حالش خوب نبود از بی احساسی حامد کوپولو تعجب زده بود ولی به روی خودش نمی آورد. به اولین خیابان که رسیدند حامد رو به باباش کرد وپرسید :بابا اسم این خیابون چیه؟باباش جوابش رو داد.اما حامد ول کن نبود. اسم تمام خیابونها رو دقیق دقیق میپرسد.بلاخره حوصله باباش سر اومد با ناراحتی پرسید: بچه جون اسم این خیابونها رو میخوای چیکار کنی؟به چه دردت میخوره؟ حامد با صدای معصومانه اش گفت: بابایی میخوام اسم خیابونها رو خوب خوب یاد بگیرم تا وقتی تو هم مثل بابابزرگ پیر شدی ببرمت اونجا تنها زندگی کنی....:(( دنیا رو سرش خراب شد.نگاهی از آیینه به پدر پیرش کرد، خودش رو اون پشت دید . از همون جا بسرعت دور زد . و برگشت بطرف خونشون. حامد کوچولو اون جلو یواشکی داشت میخندید. برگشت و دستای داغ و تب دار بابابزرگش رو تو دستای کوچیکش محکم فشار داد ،اشک از چشمهای پیرمرد سرازیر بود |
||
پنجشنبه 20 مهر 1391 - 07:26 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 1 : خانه سالمندان اين مطلبو از تلتكست شبكه 2 بخش "باشگاه پرواز " برداشتي ... آبجي زينب ما هم انديشان با هم عهد بسته بوديم كه منابع چنين فايل هايي رو بديم ... يه هم انديش واقعي هيچ وقت قولش يادش نميره ... هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
پنجشنبه 20 مهر 1391 - 17:19 |
|
maryam
![]() ![]() |
پاسخ 2 : خانه سالمندان شبگرد تو خودتو ناراحت نکن نه عاشق بودم و نه آلوده به افکار پلید ...
من به دنبال نگاهی بودم که مـــــرا , از پس دیوانگی ام می فهمید ... و خـــــدا می داند ... سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود . . . ! |
||
پنجشنبه 20 مهر 1391 - 17:45 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 3 : خانه سالمندان آخه ما هممون به "اميد " قول داديم كه ديگه چنين كاري نكنيم ... هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
پنجشنبه 20 مهر 1391 - 21:34 |
|
zeynab1370
![]() ![]() |
پاسخ 4 : خانه سالمنداننقل قول از shabgardashagh نه خیر خانوم من اصلا از باشګاه \رواز خوشم نمیاد و اصلا هم نمی خونمش اینو یکی از دوستام بهم ګفته بود از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛ گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛ وقتی چیزی خراب می شد؛ تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...! |
||
شنبه 22 مهر 1391 - 12:49 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 5 : خانه سالمندان به هر حالت ... هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
شنبه 22 مهر 1391 - 13:26 |
|
zeynab1370
![]() ![]() |
پاسخ 6 : خانه سالمندان از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛ گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛ وقتی چیزی خراب می شد؛ تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...! |
||
شنبه 22 مهر 1391 - 13:32 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 7 : خانه سالمندان پس خودت هم شكلك نزن هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
شنبه 22 مهر 1391 - 13:38 |
|
zeynab1370
![]() ![]() |
پاسخ 8 : خانه سالمندان ینی اګه من نزنم توهم نمیزنی ؟ از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛ گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛ وقتی چیزی خراب می شد؛ تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...! |
||
شنبه 22 مهر 1391 - 13:43 |
|
shabgardashegh370
![]() ![]() |
پاسخ 9 : خانه سالمندان نه ... آخه تو به من ميگي نزن ولي خودت ميزني ... هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
|
||
شنبه 22 مهر 1391 - 13:52 |
|
تمامی حقوق این قالب مربوط به همین انجمن میباشد|طراح قالب : ابزار فارسی -پشتیبانی : رزبلاگ