بنر
بنر 2
زمان جاري : چهارشنبه 13 تیر 1403 - 11:43 بعد از ظهر
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم
...در حال بارگيري لطفا صبر کنيد
صفحه اصلي / دلنوشته / شب عروسيه
ارسال پاسخ جديد
12»
شب عروسيه
تعداد بازدید: 803
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

شب عروسيه

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
شنبه 25 شهریور 1391 - 18:22
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده تشکر شده: 4 کاربر از shabgardashegh370 به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند: erfan370 - baran18 - shamim - soha -
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 1 : شب عروسيه

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
شنبه 25 شهریور 1391 - 18:23
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 2 : شب عروسيه

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
شنبه 25 شهریور 1391 - 18:24
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
rmt3 آفلاين

ارسال‌ها : 151

عضويت:27 /4 /1391

محل زندگي: Isfahan

سن: 15

تشکر شده : 29

پاسخ 3 : شب عروسيه

واااااااااااااااااااااااااااااای خیلی خوشکل بود...

یه حس باحالی بعد خوندنش بم دس داد...

بچه ها اگه نخونین ضرر کردین...

کوچیک شما : حدیث
شنبه 25 شهریور 1391 - 19:49
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 4 : شب عروسيه

مرسي عزيزم ... شما بهشون بگو كه تاپيك هايي كه ميذارم ارزش خوندن رو دارن

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
شنبه 25 شهریور 1391 - 21:23
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
golbarg آفلاين

ارسال‌ها : 852

عضويت:18 /6 /1391

محل زندگي: قم

سن: 17

تشکرها : 59

تشکر شده : 97

پاسخ 5 : شب عروسيه

خداوکبلبداشت اشکمو د ر میآورد

میخوامت!
یکشنبه 26 شهریور 1391 - 01:48
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 6 : شب عروسيه

من هر دفعه كه ميخونمش اشكام مياد

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
یکشنبه 26 شهریور 1391 - 17:24
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
erfan370 آفلاين

ارسال‌ها : 53

عضويت:18 /6 /1391

محل زندگي: اروميه

سن: 17

تشکرها : 6

تشکر شده : 12

پاسخ 7 : شب عروسيه

خدایا نمیدونم این عشق رو باور کنم یا اون عشقی که تو سر هر خیابئن تغییر پیدا میکنه.هی

کوچیک همتون♥♥•
چهارشنبه 29 شهریور 1391 - 12:16
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
samira آفلاين

ارسال‌ها : 22

عضويت:16 /6 /1391

سن: 20

تشکرها : 22

تشکر شده : 5

پاسخ 8 : شب عروسيه

بغضم گرفت .خیلی قشنگ بود واقعا خیلی مرسی

چهارشنبه 29 شهریور 1391 - 13:05
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
baran18 آفلاين

ارسال‌ها : 33

عضويت:27 /6 /1391

محل زندگي: خراسان جنوبی شهرستان سربیشه

سن: 18

تشکرها : 39

تشکر شده : 4

پاسخ 9 : شب عروسيه

واقعا عالی اشکمو در اورد .

چهارشنبه 29 شهریور 1391 - 14:35
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 10 : شب عروسيه

نقل قول از samira

بغضم گرفت .خیلی قشنگ بود واقعا خیلی مرسی

قابل شما رو نداره

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
چهارشنبه 29 شهریور 1391 - 17:22
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 11 : شب عروسيه

نقل قول از samira

بغضم گرفت .خیلی قشنگ بود واقعا خیلی مرسی

قابل شما رو نداره

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
چهارشنبه 29 شهریور 1391 - 17:22
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 12 : شب عروسيه

نقل قول از baran18

واقعا عالی اشکمو در اورد .

خودمم هر دفعه كه ميخونمش اشكام سرازير ميشه

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
چهارشنبه 29 شهریور 1391 - 17:23
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 13 : شب عروسيه

نقل قول از erfan370

خدایا نمیدونم این عشق رو باور کنم یا اون عشقی که تو سر هر خیابئن تغییر پیدا میکنه.هی

عشق واقعي هيچ وقت از بين نميره ...

عين عشقي كه توي قلب خودم هستش

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
چهارشنبه 29 شهریور 1391 - 17:24
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 14 : شب عروسيه

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
شنبه 15 مهر 1391 - 14:00
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
golbarg آفلاين

ارسال‌ها : 852

عضويت:18 /6 /1391

محل زندگي: قم

سن: 17

تشکرها : 59

تشکر شده : 97

پاسخ 15 : شب عروسيه

نقل قول از shabgardashagh

نقل قول از erfan370

خدایا نمیدونم این عشق رو باور کنم یا اون عشقی که تو سر هر خیابئن تغییر پیدا میکنه.هی

عشق واقعي هيچ وقت از بين نميره ...

عين عشقي كه توي قلب خودم هستش

واااااااااااای مامانم اینا..

میخوامت!
شنبه 15 مهر 1391 - 14:48
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
golbarg آفلاين

ارسال‌ها : 852

عضويت:18 /6 /1391

محل زندگي: قم

سن: 17

تشکرها : 59

تشکر شده : 97

پاسخ 16 : شب عروسيه

نقل قول از shabgardashagh

نقل قول از erfan370

خدایا نمیدونم این عشق رو باور کنم یا اون عشقی که تو سر هر خیابئن تغییر پیدا میکنه.هی

عشق واقعي هيچ وقت از بين نميره ...

عين عشقي كه توي قلب خودم هستش

واااااااااااای مامانم اینا..

میخوامت!
شنبه 15 مهر 1391 - 14:48
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 17 : شب عروسيه

گلبرگ جوون اگه تو هم عاشق بشي حرف منو ميفهمي

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
یکشنبه 16 مهر 1391 - 16:55
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 18 : شب عروسيه

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
جمعه 21 مهر 1391 - 01:36
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
zeynab1370 آفلاين

ارسال‌ها : 962

عضويت:25 /3 /1391

محل زندگي: خراسان شمالی - شهرستان گرمه

تشکرها : 20

تشکر شده : 162

پاسخ 19 : شب عروسيه

وااااای شماها هنوز بچه این خواهشا حرف عشقو نزنین که حالم به هم میخوره

از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛
وقتی چیزی خراب می شد؛
تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...!
شنبه 22 مهر 1391 - 13:12
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 20 : شب عروسيه

چرا حالت بد ميشه؟

عشق يه حس مقدسه ...

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
شنبه 22 مهر 1391 - 13:19
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
zeynab1370 آفلاين

ارسال‌ها : 962

عضويت:25 /3 /1391

محل زندگي: خراسان شمالی - شهرستان گرمه

تشکرها : 20

تشکر شده : 162

پاسخ 21 : شب عروسيه

به سنت نمیخوره از این حرفا بلد باشی ؟؟؟؟؟؟

یه بچه ی 14-15 ساله آخه چه میفهمه عشق چیه ؟ ها

از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛
وقتی چیزی خراب می شد؛
تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...!
شنبه 22 مهر 1391 - 13:22
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 22 : شب عروسيه

عشق x خيلي وقته كه با منه

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
شنبه 22 مهر 1391 - 13:51
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
soha آفلاين

ارسال‌ها : 437

عضويت:23 /9 /1391

سن: 22

تشکرها : 214

تشکر شده : 23

پاسخ 23 : شب عروسيه

الهی


سه شنبه 26 دی 1391 - 09:56
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
shabgardashegh370 آفلاين

ارسال‌ها : 2578

عضويت:13 /6 /1391

محل زندگي: پشت کامپیوترم

تشکرها : 6

تشکر شده : 136

پاسخ 24 : شب عروسيه

هی فلانی ... به حرمت اون چیزی ک با خودت بری حق برگشتن نداری بی لیاقت ...
چهارشنبه 27 دی 1391 - 12:00
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
soha آفلاين

ارسال‌ها : 437

عضويت:23 /9 /1391

سن: 22

تشکرها : 214

تشکر شده : 23

پاسخ 25 : شب عروسيه


یکشنبه 01 بهمن 1391 - 13:05
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
12»



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.

تمامی حقوق این قالب مربوط به همین انجمن میباشد|طراح قالب : ابزار فارسی -پشتیبانی : رزبلاگ

: