قسمتی از متن کتاب:
گورستاني
تاريك. محمد زكرياي رازي كه نابينا است، وارد ميشود. كيسهاي تيره
و بلنددر آغوش دارد كه درونش ساز است. پاهايش را روي زمين ميكشد و
از دستهايش بهگونهاي كمك ميگيرد كه بتواند مسير را جهتيابي كند.
كورمال كورمال، خود را به سنگقبر بزرگي ميرساند و روي آن مينشيند.رازي: چه سكوتي است، اينجا ... خدايا سببي ساز كهدراين ظلمت شب از فتنة عالم درامان بمانموسازي بزنم.
صداي قدمهايي كه با سنگيني روي زمين كشيده ميشود، به گوش ميرسد. رازي بلندميشود و متوجه جهت صدا ميشود.